گزارش جکسون از سفر به یزد و دیدار با زرتشتیان یزد (بخش 2)

488377_556663607688795_1404063334_nآبراهام ویلیام جکسن (بخش 2) – وقتی که تشریفات معارفه و آشنایی تمام شد، کنفرانس واقعی آغاز گشت، و نزدیک به سه یا چهار ساعت من پرسش هایی درباره ی زرتشت و کیش او، و اوضاع و احوال پیروانش در ایران کردم، یا به سوالهایی در این باره جواب دادl. ابتدا دو نسخه و چند قطعه از کتاب اوستا به من نشان دادند. یکی از اینها نسخه ی بزرگ و خوبی از وندیداد صده بود که پرفسور ادوارد بروان نیز هنگام سفر خود به یزد، در سال 1888، آن را دیده بود؛ و دیگری نسخه ای از یسنا ها بود. از این دو، نسخه ی وندیداد صده بسیار کهنه تر بود و میگفتند حدود سیصد سال قدمت دارد. اما دستنویس یسنا متعلق به نیمه ی قرن گذشته بود. متن سوم که ناقص بود رو نوشت خوبی از ویشتاسپ یشت بود که از تالیفات نسبتا متاخر زرتشتی و در ستایش حامی زرتشت و دیگر بزرگان دین است. اینها تمام دستنویس ها و نسخی بودند که آن موقع وجود داشتند، و مطلعین کنفرانس گفتند که همه ی کتابهای با اهمیت خود را، برای آنکه صحیح و سالم بمانند یا برای استفاده، به هندوستان فرستاده اند؛ و ابراز تاسف کردند که امید به دست آوردن نسخ ناشناخته ی دیگر سال به سال کمتر میشود. من اهمیت تحقیق دقیق در این مورد را، به خصوص در میان خانواده های قدیمی تر، که ممکن است نسخی از اوستا داشته باشند که به بمبئی فرستاده نشده باشد، بدانها گوشزد کردم، و بعد از آن نیز با آنها در این باب مکاتبه نمودم، ولی به نتیجه ی جستجوها و تحقیقات کمتر از وسترگارد، که در سال 1843 از یزد و کرمان دیدن کرد است، خوش بین هستم. اعضای انجمن طبیعتا گم شدن و فقدان متون را بیشتر ناشی از تعقیب و آزار و تفتیش و استنطاق بعد از غلبه ی اسلام میدانستند، آنها نمونه هایی از این تفتیش و تعقیب را، که از روایات شفاهی متداول در میان آنها فراهم آورده ام ذیلا حکایت میکنم چون عقیده دارم که ارزش بازگو کردن دارد.

حدود یک قرن و نیم بعد از حمله و غلبه ی تازیان، با اگر دقیق تر بگوییم سال 820 میلادی (206 هجری قمری) حکمران خراسان مردی بود به نام طاهر (=موسس سلسله ی طاهریان)، و او همان کسی است که سلسله ی طاهریان را تاسیس کرد و لقب ذوالیمینین داشت. طاهر حکمران جبار و متعصبی بود، و خصومت تعصب آمیز او با زرتشتیان و نوشته های مقدس آنان حد و حصری نمیشناخت. مردی مسلمان که اصلا از اعقاب یک خاندان زرتشتی بود بر آن شد تا دل وی را بر زرتشتیان نرم سازد، از این رو نسخه ای از کتاب اندرز بزرگمهر را، که مجموعه نصایح و سخنان حکیمانه ی بزرگمهر، وزیر انوشیروان عادل بود، به وی تقدیم داشت، و اجازه خواست که برای استفاده ی امیر آن را به عربی ترجمه کند. طاهر سوال کرد «آیا کتب زرتشتیان هنوز موجود است؟» . چون جواب مثبت شنید فرمانی صادر کرد که هر فرد زرتشتی باید به وزن یک من از کتب زرتشتی و پارسی به نزد او آورد، بدان قصد که سوزانده شود. فرمان وی چنین خاتمه پذیرفت که هر کس از این حکم نافرمانی کند کشته میشود.
گوینده ی روایت افزود؛ از اینجا میتوان تصور کرد که چقدر از زرتشتیان در این فاجعه جان خود را از دست دادند، و چه مقدار کتاب و آثار ارزنده از میان رفت. دولتشاه سمرقندی در تذکره ی الشعرای خود این روایت را درباره ی داستان عاشقانه ی وامق و عذرا، که به قول وی «خوب حکایتی» بود که به وسیله ی عده ای از علما و ادبا تالیف یافته و به پیشگاه انوشیروان (531 تا 579 میلادی) تقدیم شده بود، ذکر میکند و حادثه را به عبد الله ابن طاهر نسبت میدهد (متن تذکره الشعرا به روزگار خلفای عباسی امیر خراسان بود، روزی در نیشابور امیر عدبالله ابن طاهر که به روزگار خلفای عباسی امیر خراسان بود، روزی در نیشابور نشسته بود. شخصی کتابی آورد و به تحفه به پیش او بنهاد. پرسید که این چه کتاب است؟ گفت این قصه ی وامق و عذرا است و خوب حکایتی است که حکما به نام شاه انوشیروان جمع کرده اند. امیر عبدالله فرمود که ما مردم قرآن خوانیم و به غیر از قران و حدیث پیغمبر چیزی نمیخوانیم، ما را با این نوع کتاب کار نیست. و این کتاب تالیف مغان است و پیش ما مردود. و فرمود تا آن کتاب را در آب انداختند، و حکم کرد که در قلمرو من هرچه از تصانیف و مقال عجم و مغان کتابی باشد جمله را بسوزانند/مترجم).
این داستان، بصورتی که امروز در میان زرتشتیان شایع است، بطور جالبی نشان میدهد که آنان چگونه با سماجت تمام به روایات از میان رفتن آثارشان در نتیجه ی غلبه اسلام و نیز حمله ی «اسکندر گجستک» تاسی میجویند. تحقیق من درباره ی افسانه ها و حکایت مربوط به زرتشت منجر به کشف نکته ی تازه ای نشد، ولی پی بردن به نظریات آنان درباره بعضی از مسائل متنازع فیه در حیات پیغمربشان، جالب بود. به عقیده ی آنها موطن زرتشت شهر ری، یعنی رگا (رغه) باستانی است که خرابه های آن اینک نزدیک تهران واقع است، و مدتها آن را با نام مادر پیغمبر مرتبط دانسته میشد، آنان به طور کلی از روایتی که زرتشت را منسوب به ارومیه میداند، بیخبر بودند. موطن او یا خاندان پدرش را، که بنابر وندیداد در درجیه یا دارجیه یا درج واقع بوده است، با ناحیه ی حوالی رود کرج، در راه تهران به قزوین مرتبط میدانند، و میگویند آن آبادی با روستای فعلی کلاک واقع در نزدیکی رود کرج – که از کوه پئیتیز بره (این تعبیری است که آنها از واژه ی پئیتی زبرهی اوستایی میکنند) سرچشمه میگیرد – منطبق است. تشابه به میان دو حرف «د» و «ک» در واژه های اوستایی دارجیه و درجیه، -پهلوی درجی، و فارسی درج – اگر به خط باستانی دین دبیره نوشته شوند این مقایسه را در نظر اول موجه میسازد – خاصه که رود کرج که سه هفته بود من از آن عبور کردم و عکسی نیز از آن گرفتم، دارای کناره های بسیار سراشیب و صخره ای است که با عبارت پئیتی زبرهی مندرج در وندیداد سازگار است. معهذا یکی دانستن این دو خیالبافی محض است، و من در جایی دیگر مسائل فی اقامه کردم که مراد از رود دارجیه یا درجیه در اوستا «دریای آذربایجان» فعلی است. در اینجا محض تذکر باید اضافه کنم که عده ای از اشخاص حاضر در انجمن از ارتباط نام زرتشت با شهر بلخ در ایران شرقی آگاه بودند.

درباره ی نام زرتشت که در اوستا به صورت زرثوشتره آمده، و در فارسی جدید به صورتهای زردشت و زرتشت باقی مانده، و اعتقاد بر آن است که در اصل به معنای نوعی شتر است. آنها چندین تعبیر خیال آمیز و وجه اشتقاق ساختگی عرضه داشتند. دستور تیرانداز، به شیوه ی شرقیان، حدس میزد که کلمه مرکب از «زر» به اضافه ی «تشت»، و معنای آن را «زر خالص» ، «زر ناب» میدانست، زیرا به تعبیر وی جز دوم کلمه یعنی «تشت» از شستن گرفته شده بود. یکی دیگر از اعضای مجمع معنی آن را «دشمن زر» میدانست. و جز آخر نام پیامبر، یعنی «دشت» را با جز اول دشمن. یعنی «دش» یکی میگرفت. بالاخره میزبان من به کتاب خطی که در دستش بود، و به نظر میرسید مجموعه ای از گفتارهای نویسندگان ایرانی و عرب در باب زرتشت باشد که اغلب محققان غربی با آنها آشنا هستند، مراجعه کرد. در این کتاب نُه توجیه و تعبیر مختلف از نام زرتشت شده بود که اکثرا ماخوذ از نوشته های فارسی بود. و من در آخر کار، دریافتم که آن کتاب از تالیفات فرزانه بهرام پسر فرهاد از شاگردان آذرکیوان است که در زمان اکبر شاه، یعنی حدود 1600 میلادی (= 1009 هجری قمری) میزیسته است. مطلع ترین منتقد من، خدابخش رئیس، کتاب را تالیفی خیالبافانه، و ریشه شناسیهای آن را «تصوری و ساخته ی فکر شاگردان آذرکیوان مذکور، که نیمی برهمنی و نیمی زرتشتی و معتقد به تناسخ بوده است» میدانست. بدون تردید پژوهدگان با توجه به ارزش فقه الغه تغییراتی در کتاب آمده با این تخمین و ارزشیابی موافقت دارند. من در اینجا چند تعبیری را که یاداشت کرده ام ذکر میکنم:
1: آفریده ی اول
2: نفس کل
3: نفس ناطقه
4:عقل فلک عطارد
5: نور مجرد
6: عقل فعال
7: رب النوع انسان
8: راستگو
9: نور خدا، یا نور یزدان

رئیس مجمع مذهبی از همین تالیف تاریخی، قرائتی کرد دال بر اینکه مسلمانان به وجود چند زرتشت قائل شده اند – این نظر را من در هند نیز از پارسیان شنیده بودم – و زرتشتی که در روزگار ویشتاسپ ظهور کرده نهمین، و اولین آنها هوشنگ بوده است، اما به عقیده ی میزبان من این نظر از غلط خواندن شعری در شاهنامه ناشی شده است.
پس از پرسش و گفتگو درباره ی زرتشت به بحث های دینی و فلسفی پرداختیم. سخن به مسئله ی ثنویت (دوگانگی)، و رابطه ی اهورامزدا و امشاسپندان و ایزدان با اهریمن و دیوان و دروغان کشید. دریافتم که بیشتر روشنفکران زرتشتی معتقدند که اهورامزدا در خود دو نیروی متخاصم نیک و بد دارد، که به ترتیب یکی سپنتا مینیئوه (خرد مقدس) و دیگر انگره مینیئوه (یعنی خرد خبیث) نام دارند، و عقایدشان در این باره، احتمالا تحت تاثیر نظریات زرتشتیان بمبئی، رنگ یکتا پرستی دارد، و مانند پارسیان هند شدیدا مخالف این ادعا هستند که دین زرتشتی دو گانه پرستی صرف و محض را تعلیم میدهد. همچنین آنها به قیامت مردگان اعتقاد دارد، یا دست کم با این عقیده که در کیش آنها از قدیم الایام تعلیم داده شده است، آشنا هستند؛ طرف صحبت من با کمال تفاخر واژه ی فنی مربوط به برخواستن مردگان، یعنی واژه ی رستاخیر (در پهلوی ریستاخیز) را به من بازگفت. اعتقاد به آمدن یک نفر نجات دهنده – سوشیانت – نیز در میان آنان شایع است.

هنگامی که به طرز تلفظ دستور و موبد و یک شخص عادی که از روی جزواتی که در جلوی ما قرار داشت متون مقدس را میخواندند گوش میدادم متوجه ی ویژگی هایی شدم که ذکر آنها در اینجا بی فایده نیست. در نتیجه ی مطالعات نسخه – بدلها و تفاوت نسخ ایرانی اوستا که گلدنر در چاپ بزرگ اوستای خود از آنها استفاده کرده بود، و نیز نتیجه ی خصوصیات تلفظی موبدان پارسی هند بعضی از این مشخصات و ویژگی ها را از انتظار داشتم. ولی بعضی دیگر مخصوصا بعضی ناهنجاری های صوتی کاملا برایم غیر منتظره بود.
برای مثال در زمینه ی تلفظ زرتشتیان یزد باید خواننده را به رساله ای حوالت دهم که امیدوارم به زودی در یکی از جملات شرقشناسی منتشر کنم.
باری، اکنون که درباره ی تلفظ و قرائت متون مقدس اوستایی بحث میکنیم جا دارد به ذکر این نکته، که البته برای متخصصان فن اعجاب و شگفتی ندارد، بپردازم که دستور و بیشتر علمای حاضر در مجمع نمیدانستند که قسمت زیادی از اوستای متاخر به شعر است. موضوع شعر بودن و شاخصه ی شعری داشتن اوستا کاملا برای آنها تازگی داشت، و هنگامی که من قطعه ای از هوم یشت را با وزن، به شیوه ای که محققین مغرب زمین با آن آشنا هستند، برایشان خواندم تعجب کردند.
در همه ی این موارد آشکار است که قرن ها تعقیب و تفتیش، و به غفلت سپرده شدن دانش دینی، در معلومات فنی آنها بدون تاثیر فاحش نبوده است. از طرف دیگر، بعضی از مشخصات خاص تلفظی درخور توجه دانشمندان زبانشاس است، زیرا زرتشتیان ایرانی تحت تاثیر انحرافات فقه الغه قرار ندارند، و عملا از نفوذ هندی که در بعضی جهات بر تلفظ پارسیان بمبئی اثر گذاشته است، برکنارند.
با اینکه ظهر هم گذشته بود، تقریبا یک ساعت دیگر نیز صرف بررسی دستنویسها و گرفتن عکس نمونه هایی از آنها شد. در این هنگام امتیازی که به کمتر کسی داده میشود، به من داده شد: دستور تیر انداز از من دعوت کرد که بعد از ظهر همان رو، پس از خوردن ناهار که به وسیله ی میزبان من تدارک شده بود، به دیدن آتشگاه آنان بروم. من فورا دعوتش را پذیرفتم، و از این فرصتی که پیش آمده بود که از نزدیک جایگاه پرستش و نیایش زرتشتیان ایران را ببینم بسیار خوشحال شدم. نام پرستشگاه آتش ورهران (آتش بهرام) بود، و در یکی از محلات پارسیان بود که جنب خانه ی دستور نامدار – موبدی که در آن هنگام در هند بود – قرار داشت. این آتشگاه بزرگترین آتشگاه یزد است، ولی سه آتشکده دیگر نیز که به آنها «در مهر» یا «آدریان» میگفتند در آنجا وجود داشت؛ به علاوه، هر یک از دهات زرتشتی حومه ی شهر دارای یک چنین آدریانی بود. چون به آتشگاه رسیدیم….

ادامه دارد…..

  1. هنوز دیدگاهی داده نشده است.
  1. No trackbacks yet.

دیدگاهی بنویسید